رویا مادرش را پس از 22 سال پیدا کرد / مرا بی رحمانه رها کردند و اصلا دنبالم نبودند! + عکس
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۳۸۸۶۰۸
رکنا: این دختر در یکی از پیجهای گمشدگان اینستاگرام هویت واقعی خودش را شناخت
به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، همه چیز از یک خواب شروع شد. خوابی که به واقعیت تبدیل شد و زندگی رویا را از این رو به آن رو کرد. مادرش را پیدا کرد. مادری که از وجود او حتی خبر هم نداشت. ٢٢سال تمام نمیدانست که با پدر و مادر واقعی خودش زندگی نمیکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چیشد که متوجه شدی با پدر و مادر واقعیات زندگی نمیکنی؟
خواب دیدم. همان خواب باعث شد زندگیام تغییر کند. دیماه سال ٩٦ بود، یکشب در خواب دیدم مرا که نوزاد هستم، به خانه پیرزنی مسن و بیمار میبرند و میگویند این دختر توست. مرا به بغل آن پیرزن میدهند و میروند. وقتی بیدار شدم، نتوانستم به خوابی که دیده بودم فکر نکنم. تمام ذهنم مشغول شده بود. هرچه سعی کردم بیخیال این خواب شوم فایدهای نداشت. برای همین موضوع را به پدر و مادرم گفتم. آنها عکسالعمل عجیبی از خودشان نشان دادند. انگار یک ترس و وحشتی در چهرهشان موج زد. از عکسالعملشان متوجه شدم که حتما موضوعی است و من از آن بیخبرم. همین شد که پیگیر ماجرا شدم و وقتی یواشکی به صحبتهای پدر و مادرم گوش دادم، فهمیدم مرا وقتی نوزاد بودهام از بهزیستی گرفتهاند.
مدرکی هم پیدا کردی؟
وقتی صحبتهای پدر و مادرم را شنیدم، به سراغ وسایل آنها رفتم. آنقدر خانه را گشتم تا بالاخره یک برگه از بهزیستی که مربوط به سالها پیش بود، پیدا کردم.
بعد چکار کردی؟
آن زمان مستاصل مانده بودم که باید چکار کنم. فقط میخواستم پدر و مادر واقعیام را بشناسم. برای همین به اداره بهزیستی رفتم و مشخصاتم را به آنها دادم. آنها هم بعد از پیگیری مرا به دادسرای محل کودکیام فرستادند. در دادسرا نامهای به من دادند و مشخصات پدرم را اعلام کردند. بعد از آن در اینستاگرام با یک پیج آشنا شدم. به مدیر آن پیج پیام دادم. از او کمک خواستم و مشخصات خودم و پدرم را به آنها دادم. آنها هم به من کمک کردند و آنقدر تلاش کردند تا بالاخره مادرم را پیدا کردم.
فقط مادرت را پیدا کردی؟
پدرم گویا سالها پیش فوت کرده بود. فقط مادرم زنده است. برای همین با کمک همان پیج ترتیبی داده شد و من برای نخستینبار با مادر واقعی خودم تلفنی صحبت کردم.
تا پیش از آن خواب، نمیدانستی که ممکن است خانواده دیگری داشته باشی؟
اصلا فکرش را هم نمیکردم. البته به خاطر اینکه از نوزادیام هیچ عکسی وجود نداشت، مرتب از پدر و مادرم سوال میپرسیدم. ولی فکر نمیکردم موضوع این باشد.
چه اتفاقی در گذشته افتاده بود که تو از پدر و مادر واقعیات جدا شدی؟
ماجرا از این قرار بود که مادر و پدرم به خاطر اختلافات زیادی که داشتند، از هم جدا شدند. آن زمان من شیرخواره و نوزاد بودم. مادرم بهدلیل بیپولی و فقر نمیتوانسته از من نگهداری کند، برای همین سرپرستی من برعهده پدرم قرار میگیرد. پدرم هم چون نتوانسته بود از پس نگهداری من بر بیاید مرا به بهزیستی تحویل داده بود.
در این مدت پدر و مادرت پیگیر پیداشدن تو نبودند؟
نه. گویا آنها مرا فراموش کرده بودند و هیچ کدامشان پیگیر پیدا شدن من نبودند.
وقتی برای نخستینبار مادرت را دیدی چه حسی داشتی؟
پیش از دیدار و صحبت با او خیلی اشتیاق و هیجان داشتم. مرتب دوست داشتم او را ببینم یا با او صحبت کنم. خیلی استرس داشتم. اما وقتی با او تلفنی صحبت کردم، ناگهان سرد شدم. دیگر هیچ اشتیاقی در من وجود نداشت. حتی نخواستم او را ببینم.
چرا؟
نمیدانم. شاید دلیلش ازدواج مادرم بود. مادرم الان یک دختر و پسر دارد. شاید بهخاطر اینکه متوجه شدم مادرم در این مدت حتی یکبار هم سراغ مرا نگرفته و پیگیر پیدا کردن من نشده؛ در عوض ازدواج کرده و فرزند دارد. به دلیل همین بود که نسبت به او سرد شدم.
وقتی برای نخستینبار با مادرت صحبت کردی، چه چیزهایی به هم گفتید؟
سوالهای زیادی داشتم که از او بپرسم. از مادرم پرسیدم چرا مرا رها کرد و در نوزادی مرا از یاد برد. او هم گفت به خاطر فقر و بیپولی نتوانست از من نگهداری کند. به او گفتم چرا بعد از اینکه شرایط زندگیات بهتر شد، به سراغ من نیامدی و پیگیر پیدا کردنم نشدی. او هیچ جوابی برای این سوالم نداشت. سکوت کرد و بعد از چند دقیقه گفت درحالحاضر خانواده جدیدش نمیدانند که او یک دختر دارد.
نمیخواهی مادرت را ببینی؟
مادرم درحالحاضر در شهرستان زندگی میکند. هنوز نمیدانم. ولی شاید بروم و او را ببینم. البته باید برای این موضوع برنامهریزی شود و ترتیب دیدارمان را بدهند. ولی فقط او را میبینم.
پدر و مادری که با آنها زندگی میکنی، از پیدا شدن مادر واقعیات خبر دارند؟
نه. اصلا موضوع را به آنها نگفتم. من آنها را خیلی دوست دارم. آنها تمام زندگیشان را وقف من که تنها فرزندشان هستم کردند. از هیچ محبتی به من دریغ نمیکنند. برای همین نمیخواهم با گفتن این موضوع آنها را اذیت کنم. میدانم وقتی متوجه شوند عذاب میکشند و ناراحت میشوند. برای همین میخواهم این مسأله را برای همیشه از آنها مخفی کنم.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
دختر حاکم دوبی کجاست؟ / ناگفته های تینا دوست صمیمی لطیفه +عکس
فروش آخرین اقامتگاه رضاشاه! + عکس
پدر پزشک تبریزی: عروسم به ما قرص لاغری داد وخودش هم خورد! / پسرم بیگناه است!
نقشه کثیف یک آرایشگر برای ایدزی کردن مشتریان و دوستانش + عکس
8 ماه زندان برای مرد جوان که بدون اجازه زن دوم گرفت! + عکس
حرکت عجیب مرد آتشنشان برای جلوگیری از خودکشی یک زن از طبقه ششم + فیلم و عکس
وصیتنامه عجیب یک قاتل زن + عکس
خواستگار قمی گوش برادر دختر مورد علاقه اش را برید!
کلاهبرداری میلیاردی شوهر جوان از بیوه ثروتمند تهرانی + عکس
روایت خانم معلم جوانی که عشق و زندگی به دانش آموزان روستایی داد + تصاویر
ثانیه های قبل از اعدام گنده لات / او چه گفت؟!
مربی قرمزپوشان سکته مغزی کرد +عکس
منبع: رکنا
کلیدواژه: سقوط هواپیما سلامت مهم ترین های 24 ساعت سقوط جت شخصی در ایران اخبار حوادث شهروند دختر گمشدگان اینستاگرام هویت عکس فیلم زن ایران پرونده مرد پلیس جنگل آزار و اذیت اعدام
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۳۸۸۶۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مادرم با هدیه وحید شمسایی روحیه گرفت
به گزارش خبرگزاری مهر، احسان الداغی، برادر شهید غیرت با تحسین حرکت سرمربی تیم ملی فوتسال ایران در واکنش به این اقدام اظهار کرد: در یک سال گذشته هر وقت گروههای ورزشی برای دلجویی مادرم میآمدند، او روحیه میگرفت و بسیار خوشحال میشد.
برادر شهید حمیدرضا الداغی افزود: دیروز نیز مادرم با شنیدن خبر اهدای قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در آسیا به برادر شهیدم و یادآوری حرکت او، بسیار شاد شد و روحیه مضاعفی گرفت.
وی یادآور شد: حمیدرضا ورزشکار بود و مادرم با بچههای ورزشکار ارتباط دلی دارد. تشکر میکنم از بزرگواری وحید شمسایی که در آن لحظات یاد برادرم را زنده کرد و این جریان ادامهدار شد.
کد خبر 6091881